دیروز خواهرم گفت که خواب بابا رو دیده انقدر واضح بوده که حس کرده واقعا بابا رو بغل کرده. بابا کت و شلوار نو پوشیده بوده میخواسته بیاد خونمون پیش مامان عید رو بهش تبریک بگه. دلم یک دفعه براش تنگ شد. با خودم گفتم چرا بابا با من قهر کرده چرا به خوابم نمیاد دیشب اومد تو خوابم. انقدر محکم همدیگرو بغل کردیم که من فکر کردم بابا واقعا برگشته. برای چند ثانیه تو خواب انقدر خوشحال بودم که نزدیک بود قلبم وایسته بابا جون دوستت دارم
To the J family: I remember you . . . When I pray for the people I love and respect. When I hear close friends talking to each other. When I see a precious family spending time together. When I taste the very best food. When I smell the most beautiful flowers. When I touch the finest carpet. When I see or hear the name IRAN on television and the internet. When I thank God for the amazing gifts He has given me.
درباره این سایت